بابکبابک، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

بابک پسرم

تاریخ تولد پسرم مشخص شد

بابکم، عزیزم! همین الان از مطب دکتر برگشتیم. با بابایی رفته بودیم تاریخ زایمان رو مشخص کنیم .بابایی راضی نشد بدون اینکه با با خانوم دکتر در مورد مسکل لگنم صحبت کنه از مطب  بیرون بیاد. خانوم دکتر واسش دوباره همه چیزو توضیح داد بعدش بابات قانع شد و قرار بر سزارین شد. قرار شد تو رو 28 شهریور یعنی 5 شنبه یعنی 3 روز دیگه!! بدنیا بیاریم به امید خدا.خانوم دکتر گفتن 5 شنبه صبح زود بیمارستان باشیم و من اون روز تنها بیمارشم چون 5 شنبه ها معمولا عمل انجام نمیدن  ولی چون اقا بابک با همه فرق میکنه  اون روز بخاطر ما میان و بابک جون از شکم مامانش بیرون میکشن.
25 شهريور 1392

پسرم بزودی میاد

عزیزم دیروز رفتم دکتر معاینه شدم . خانم دکتر گفتن لگنم از نوع خار دار! هست و زایمان سختی خواهی داشت و ممکنه احتمالا سزارین شی.با مامای بیمارستان آریا هم صحبت کردم گفت معمولا موارد اینچنینی اخر سر سزارین میشن.امروز دوباره رفتم دکتر شرکت معاینه شدم ایشون هم همین نظر رو داشت. مامای شرکت هم گفت اگه لگنت خار داره بیخیال زایمان طبیعی شو.خیلی دوست داشم تو رو طبیعی بدنیا بیارم دوست داشتم خودم بدنیات بیارم همش اون لحظه رو تصور میکردم که تو رو بعد از اون همه درد بیرون میکشن و خیس خیس میزارن روی شکمم و تو هم با چشمای باز ذل میزنی تو چشام. اولین کسی که میبینی مادرت باشه.ولی حالا...نمیتونم ریسک کنم میترسم بهت فشار بیاد و نمیخوام از زایمانم خاطره بدی داشت...
24 شهريور 1392

آخر هفته بابک با خاله و پسر خاله ها

پسرکم آخر هفته مهمون داشتی! خاله طیبه و مهرتاش جون اومده بودن بهت سر بزنن.یه شب پیشمون موندن و روز بعد عمو مهران و امیر حسین عزیز هم اومدن. خیلی بهمون خوش گذشت. شما هم از دیدن پسر خاله هات خوشحال شدی نفسم؟؟ میدونم که شما هم کلی ذوق کردی. ببین مهرتاش جون واست چی آورده: دست گلش درد نکنه. مهرتاش جون خیلی شما رو دوست داره .از وقتی شما اومدی تو دلم هر موقع منو میبینه میگه "خاله نی نی نیومد بیرون؟!!پس کی میاد خیلی وقته منتظرشم." الهی من فدای هر دوتون بشم. مهرتاشی کلی هم با ماشینای کوچولوت بازی کرد ببین: من که کلی ذوق میکردم.ایشالا خودت هم زودی میای و با اسباب بازیهات بازی میکنی.کلی هم خونه رو بهم میریزی میدونم ولی ابدا مهم نیست...
15 شهريور 1392

یه سری از لوازم بابک جون

بابکم بالاخره همت کردم و اومدم نشستم یه سری از عکساتو کوچیک کردم که بتونم اینجا واست بذارم. اول هدیه های خاله ها رو ببین پسرم. خاله ها خیلی دوست دارن کلی ذوقتو میکنن میدونم که شما هم خیلی اونا رو دوست داری آخه دل به دل راه داره: دست گلشون درد نکنه. حالا اینم از آش 7 ماهگیت که مامان جون و خاله ها زحمتش رو کشیدن. البته من و بابا اون روز نبودیم چون رفته بودیم خونه ی عمو صادقت.واسه ما هم کنار گذاشتن وقتی برگشتیم ازش خوردیم: اینم یه سری دیگه از خریداته که از خیابون بهار خریدیم: البته پاپوش قهوه ایه هدیه خاله زهراست. اینم وان و تشتته.وای!!!! میدونم خیلی توش آب بازی میکنی. ایشالا! ای...
12 شهريور 1392

حرفای همینطوری

کاکلی عزیزم کم کم داری اسم دار میشی عزیزم گاهی اوقات منو بابایی بابک صدات میزنیم ولی فعلا بین بابک و فربد موندیم که کدومو انتخاب کنیم. میخوایم یه اسم ایرانی اصیل باشه که معنی خوبی هم داشته باشه خوش لفظ هم باشه در ضمن بگوش همه آشنا باشه و همه قبلا شنیده باشن نمیخوایم یه اسم جدید و عتیقه باشه که هیشکی قبلا نشنیده باشه.الان اینقدر این اسمای جدید آدم میشنوه که همشون یه جورایی تکرارین.عزیزم امیدوارم سلیقمون رو واسه انتخاب اسمت بپسندی که شرمنده ات نشیم. خب فعلا بابک صدات میکنم جیگرم.عزیزم دیگه وارد ماه 9 بارداریم شدم یعنی اینکه بزودی میای.نمیدونی چقدر خوشحالم دلم واسه دیدنت ضعف میره. پریشب خواب دیدم تازه متولد شدی و من دارم بهت واسه اولین بار به...
5 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بابک پسرم می باشد